130كه در حوزهْ استحفاظى شما نسبت به بندگان خدا جفا و تعدى و تجاوز پيش نيايد. حضرت امام در آن جلسه شاخصى را مطرح كرد [و اين مطالب فقط براى آنها نبود] و ما هم موظف به اين هستيم كه اگر مسئوليتى در جايى يافتيم و يك حوزهْ استحفاظى داشتيم، افراد تحت امر ما اگر خداى ناكرده خلافى انجام دادند، جوابگو باشيم و نگوييم به ما مربوط نيست. 1
آيةالله خاتم يزدى:
بعضى از مقامات عراقى براى ملاقات با امام مىآمدند و امام هم چيز زيادى به آنها نمىگفت؛ اما زمانى كه مىخواستند ايرانىها را از عراق بيرون كنند، امام خيلى به آنها تشر زد. در آن زمان آقاى خويى مريض واقعى بود يا مريض سياسى، درست يادم نيست؛ به هر حال ايشان براى معالجه به لندن رفت و از آنجا نامهاى فرستاد به اين مضمون كه: «ان الحكومة الموقرة» ؛ ى عنى حكومت وقت باوقار است و ما از آن بدى نديدهايم و مُهر ايشان هم پاى نامه بود. البته خودشان هم هيچ وقت آن را انكار نكردند.
خلاصه دستگاه شش روز فرصت داده بود كه ايرانىها از عراق خارج شوند. عدهاى رفتند؛ ولى كسانى را كه مانده بودند، خيلى اذيت مىكردند. امام تذكرهاى (پاسپورت) داد كه من هم مىخواهم بروم. ولى آنها نمىخواستند كه امام برود. با ايران خيلى بد بودند، ولى دلشان مىخواست امام در عراق بماند. يكى از معاونين صدام به نام «رضا» كه آدم خيلى خونخوارى بود، به نجف آمد و مىخواست با امام ملاقات كند، چون امام تذكرهاش را داده بود. مردم نجف همانقدر كه از صدام مىترسيدند، از اين «رضا» هم مىترسيدند. وقتى خبر دادند كه اين شخص آمده است و مىخواهد با امام ملاقات كند، امام او را نپذيرفتند. همه دستپاچه شده بودند. آقا شيخ حسن جواهرى، پيرمردى بود كه بعدها به ايران آمد و در قم هم فوت كرد، خيلى دستپاچه شده بود و به آقا شيخ نصرالله خلخالى گفته بود كه اگر امام اين شخص را راه ندهد و او به بغداد برگردد؛ صدام نجف را به آتش مىكشد. آقا شيخ نصرالله نزد امام آمد و اين قضايا را نقل كرد. آقاى نخجوانى هم كه مترجم امام بود، آمد و گفت كه اين يكى از معاونين صدام است و اگر امام به او راه ندهند، خيلى بد مىشود. اما امام زير بار اين حرفها نمىرفت. عاقبت امام به آقا شيخ نصرالله فرمودند: «تو ديگه چرا اين قدر نگران هستى؟ من به او راه مىدهم، ولى مىخواهم صولتش بشكند. فكر مىكند اينجا هم بغداد