17حاجى محمد يوسف همدانى قزوينى المسكن به ما پيوستند. آن شب در كمال فراغت و راحت صرف شد. صبح پنجشنبه، دوم شوال از كوئينى حركت كرده، وقت نهار را به قهوهخانۀ شيرينسو رسيديم. هرچند قهوه خانه و لوازم و اهل آن در كمال بى انصافى و كثافت بودند، ولى در جنب قهوهخانه رود جارى و در كنار رود، باغ تبريزى بسيار با صفا [بود] كه مقدار يك سنگ آب در وسط باغ جارى بود. پس اسباب نهار و لوازم چاى را به آنجا كشيديم. قرب چهار ساعت در آنجا با صفا به تفريح و راحت صرف شد.
وقت عصرى از آنجا رحلت كرده، نيم ساعت به غروب مانده، به درّۀ ملاعلى رسيديم كه قهوهخانه با لوازم پاكيزه در آنجا بود. با آن كه قهوهخانهچى از اكراد بود، باز سيلقه و انصافى كه ديده شد از او مشاهده گرديد. آنشب از حسن طالع، نسيم خوش وزيد كه با آن همه پشه و موذيات، آنجا خوش گذرانيدم.
در صبحش كه جمعه سيم بود، حركت به سمت پاچنار از آنجا به پل لوشان، بعد از عبور از پل آهسته آهسته گرفتار باد معروف منجيل شديم تا به آن درجه شدّت كرد كه جلو قافله بريده شد. مع هذا با چندين زحمت و مرارت يك ساعت بعد از ظهر وارد قهوهخانۀ اوّل منجيل شديم. چه قهوهخانه و چه قهوهچى، كه اگر رذالت قهوهچى و كثافت قهوه خانه را شرح دهم بيم آن است كه دفتر و خامه نيز كثيف شوند. لذا عذرخواهانه مىگذرم.
چهار ساعت مانده به غروب از منجيل حركت نموديم. نيم ساعت مانده به غروب آفتاب[5] وارد قصبه فليه رودبار زيتون آن شب