10كنند و به هدف وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّٰهِ 1 جامۀ عمل پوشانند.
پس به خود گفتم يا من تعارض بين قرآن و تاريخ را نمىفهمم؛ يا مغازىنويسان و مورّخان بىتوّجه به قرآن، مستندات تاريخى را بد فهماندهاند.
در انبوه كتابها غوطهور شدم. هر چه چرخيدم و غلتيدم، ره به حلّ معمّا نيافتم. هر چه گفتگو و بحث و جدل كردم، زير برفانبارى از مدارك تحليلنشدۀ تاريخى، مجال تكانى نيافتم. عموم را بىتوجّه به قرآن و مرعوب قدرتِ جور حاكمان و شهرت بىمأخذ عاميان و كتابت پرطمطراق مستشرقان ديدم. به هر روى، تعصّبِ «له و عليه» دين مانعى بر سر هر پژوهش خردمندانه و آزاد بود.
اوراق را جمع كرده، به جزيرةالعرب رفتم تا مستندات تاريخى وقايع را در محل، مورد بررسى قرار دهم و آنرا با مقتضيات جغرافيايى حجاز تطبيق دهم.
روزها، ماهها، در خاك رهش غلتيدم؛ با كتاب و نقشه و دوربين بر هر نشانى كه در منابع جغرافيايى و تاريخى يافته بودم، سفر كردم؛ ايستادم و پرسيدم و خواندم و نگريستم؛ تا مستندات تاريخى محقّقان و مورّخان طبرستانى و مصرى و شامى و بخارايى و بغدادى و مغربى و... را به لحاظ زمانى و مكانى، طبقهبندى و آنها را با حضور در منطقه و لمس موقعيّتها، درك و تحليل و پالايش كنم.
آنچه در آن كوى عشق خواندم و ديدم و يافتم، بر سينه كشيدم؛ بر ديده نهادم؛ بر دوش گذارده، به وطن بازگشتم.
سالها گذشت تا در ميان دو كوى عقل و عشق، اوراق پراكنده را جمع كردم. نه در طول هشت سال جنگ عراق با ايران، قلم بر زمين نهادم و نه در سالهاى غُربت غرب، در تنظيم و تدوين نهايى تعلّلى ورزيدم. هم آن صبر را عنايتش ديدم، هم اين درد را مبلّغان آن.
بىهيچ اتّكايى به علايقى يا اعتقادى به محقّقان سلف و مدرّسان و مبلّغان آن، بىهيچ غضبى از صداى جدال و جنگ يا القاء مبلّغان و خاورشناسان غيرمسلمان،