22شرح دادهاند، آنگاه نتيجۀ اين نقدها را با آنچه كهخود ديدهبودم مىسنجيدم تا به صحيحترين تصوير ممكن از مدينۀ او نايل آيم.
بر اين اساس توانستم بدون آنكه طرح پژوهشىِ خود را شرح كنم، براى اولين بار نشان دهم كه جغرافياى وقايع، مهمترين اصل در نقد اسناد تاريخىِ بجاى مانده از سيرۀ پيامبر است؛ زيرا متأسفانه محققان و مورّخان قديم در طبقهبندى اسناد هيچ رعايت زمان و مكان را نداشته، ما را زير برف انبارى از مدارك انداختند و رفتند، معلوم نيست اصل واقعه چرا رخ داد و كى و با چه جريان هايى ادامه يافت؟ و به چه نتيجهاى رسيد؟ در طول اين ربع قرن، جز بارور كردن اين نوع از روش پژوهش، كار ديگرى نكردهام.
پرسش : با اين روش به چه نتايج مهمى رسيديد و آيا چند مورد را شرح مىدهيد؟
پاسخ: حقيقت آن است كه همۀ مورّخان بزرگ ايران و عرب گرفتار نوعى كپى كردن از روى دست يكديگر بودند، چه مسعودى و يعقوبى و چه ابن اثير و ابن خلدون... در ميان سيره نگاران هم همين نقيصۀ بزرگ ديده مىشود، به خصوص كه وقتى مىبينيم رابطۀ تاريخ نگارى و سيره نويسى با قرآن كاملاً گسسته است. قرآن از پيامبر تصويرى ارائه داده كه نمىتوان آن را در متون تاريخى يافت. به هر حال بايد در تعريفها و اوصاف، همۀ منابع شناخت مدينۀ او به يك وحدتى برسند تا مرز ميان وصف تاريخى و اوصاف قرآنى بر داشته شود. متأسفانه شيوۀ يونانى رايج در تاريخ نگارى مسلمانان، ما را از شناخت مدينۀ او دور ساخت. براى مثال:
واقعۀ هجرت و واقعۀ بدر كه مورّخان آن را مطابق اخبار و شايعات طرف مقابل؛ يعنى قريش تدوين كردند، اساس را به روش يونانى بر تصميمگيرى سران نشسته بر هرم جامعۀ اشرافى نهادند و ديگر وقايع را در سايۀ آن به خورد ما دادند. آنها با اين روش از محمّد يك مدّعى قدرت گروهى خاص نشان دادند كه در آستانۀ رواج تاريخنگارى نه با ميراث رومى امويان و مذاق ساسانى امپراتورى عباسى سازگار بود و نه با مدينۀ ساده پيامبرى كه لطف حق بود.