31كرده بود و فرزندى به نام اسماعيل از او يافت، سبب شد كه اين مادر و كودك شير خوار را به فرمان خدا از سرزمين فلسطين به بيابان خشك و تفتيده مكه در لابلاى آن كوههاى زمخت و خشن ببرد. و آنها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نمىشد، به فرمان خدا، و به عنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد.
پيدايش چشمه زمزم و آمدن قبيله جرهم به آن سرزمين و اجازه خواستن از هاجر براى زندگى در آن منطقه كه هر كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد، سبب آبادى اين سرزمين شد.
ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد، و دلهاى مردم را به فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند، متوجه گرداند.
جالب اينكه بعضى از مورخان نقل كردهاند هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل شير خوار را در مكه گذاشت، و مىخواست از آنجا باز گردد، هاجر او را صدا زد كهاى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شير دهندهاى، و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟! ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت: پروردگارم مرا چنين دستور داده است.
هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت: اكنون كه چنين است، خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد!
ابراهيم كرارا از فلسطين به قصد زيارت اسماعيل به مكه آمد، و در يكى از همين سفرها بود كه مراسم حج را بجاى آورد و به فرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاك و با ايمان بود به قربانگاه برد و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار حياتش را با دست خود در راه خدا قربانى كند.
هنگامى كه اين مهمترين آزمايش را به عالىترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين مرحله آمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانىاش را پذيرفت و اسماعيل را براى او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد.
سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات، و بيرون آمدن از كوره همه اين آزمايشها، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقا يافت و