41ملك گفت: غرض من قرآن است كه داخل اين جلد قرار دارد، نه خود جلد! مرحوم سيد شرفالدين فوراً گفت: احسنت اى پادشاه! ما هم وقتى پنجره يا در اطاق پيامبر را مىبوسيم، مىدانيم كه آهن هيچ كارى نمىتواند بكند؛ بلكه غرض ما آن كسى است كه ماوراى اين آهن و چوب قرار دارد. ما مىخواهيم رسولالله (ص) را تعظيم و احترام نماييم؛ همانگونه كه شما با بوسه زدن بر پوست بز، مىخواستى قرآنى را تعظيم كنى كه داخل آن پوست قرار دارد.
در اين هنگام حاضران تكبير گفتند و او را تصديق نمودند و ملك ناچار شد اجازه دهد كه حجاج به آثار رسول خدا تبرك جويند، ولى آنكه پس از او آمد، به قانون گذشته بازگشت.
آيتالله مرعشى نجفى - رحمت الله عليه -
حضرت آيتالله شبزندهدار دربارۀ ايشان بهطور مداوم به حرم حضرت معصومه (س) مشرف مىشد. خود ايشان مىفرمود: شصت سال است كه هر روز من اولين زائر حضرتم. از ايشان نقل شده كه فرمود: شب زمستانى بود كه من دچار بىخوابى شدم؛ خواستم به حرم بروم، ديدم بىموقع است؛ آمدم خوابيدم. دست خود را زير سرم گذاشتم كه اگر خوابم برد، زودتر بيدار شوم و خواب نمانم. در عالم خواب ديدم خانمى وارد اطاق شد و به من فرمود: «سيد شهاب! بلند شو و به حرم برو؛ عدهاى از زوار من در پشت درب حرم از سرما هلاك مىشوند؛ آنها را نجات بده.» من به طرف حرم به راه افتادم. وقتى پشت درب شمالى حرم رسيدم، ديدم در ميدان آستانه عدهاى از زوّار پاكستانى يا هندى با لباسهاى مخصوص خودشان، از شدت سرما به خود مىلرزند. درب حرم مطهر را زدم؛ حاج آقا حبيب - كه جزو خدام حرم بود - با اصرار من در را باز كرد و ابتدا من و آنها پشت سرم وارد حرم شدند.
مرحوم آيتالله شيخ مرتضى حائرى - رحمت الله عليه -
حضرت آيتالله شبزندهدار دربارۀ مرحوم حائرى علاقۀ فراوانى به زيارت امام رضا (ع) داشت. ايشان همواره در پى فرصتى براى زيارت آن امام بود. حتى در ايام درسى وقتى حوزه دو سه روز به مناسبتى تعطيل مىشد، به زيارت آن حضرت مىرفت. حضرت آيتالله شبزندهدار در مورد ايشان مىگويد: او هنگام تشرف به حرم امام رضا (ع) نسبت به زائران خيلى تكريم از خود نشان مىداد و به آنان احترام مىگذاشت و زائر حضرت را هر چند از افراد معمولى بود، بزرگ مىشمرد. او همواره سعى مىكرد تا هنگام زيارت در ميان مردم عادى بنشيند و امام را زيارت كند. خودش مىگفت: احترام به زائران، احترام به آن حضرت است و موجب خشنودى آن امام است.
آيتالله شبزندهدار فرمود: علت اين احترام، اين بود كه خود مرحوم آيتالله حائرى نقل مىكرد يكى از زائران حضرت رضا (ع) يكبار به مشهد مقدس مشرف شده و اطاقى در خانهاى اجاره كرده بود و مرتب به زيارت حضرت مشرف مىشد. او ديد كه در طبقه ديگر، فردى مدتهاست در مجاورت حرم مطهر امام رضا (ع) ساكن شده، ولى درعينحال بيش از او به حرم مشرف مىشود و آداب زيارت را بهتر از او به جا مىآورد و زيارتها را هم بيشتر طول مىدهد. يكروز به حال او غبطه خورد و تصميم گرفت كه او هم با آداب مخصوص مثل غسل و خواندن اذن دخول و. . . به حرم مشرف شود. مىگفت يكروز صبح آداب و مقدمات لازم را انجام دادم و به حرم رفتم. وقتى خواستم وارد حرم مطهر شوم، يكى از آشنايان را ديدم كه از حرم خارج مىشود. نزديك آمد و با من بسيار گرم گرفت، ولى من كه مىخواستم اذن دخول بخوانم و با حال وارد حرم بشوم، با او خيلى سرد برخورد كردم. بعد وارد حرم شدم و به نظر خودم زيارت باحالى كردم و از حرم بيرون آمدم و ديدم آن همسايه مجاور هنوز از حرم نيامده است. پس از مدتى او هم آمد و مرا با اسم و بدون احترام و القاب صدا كرد و گفت: فلانى! حضرت فرمود: ديگر به زيارت من نيا! تا اين جمله را گفت، فهميدم كه برخورد سرد من با آن زائر امام رضا (ع) كه با من آشنا بود، امام ناراحت كرده و چنين دستورى دادهاند. از اينرو حركت كردم و رفتم با هر زحمتى بود، با اينكه