102چشمشان به آن افتاد؛ حال آنكه از يك نخود كوچكتر بود و همه تعجب كردند و در شگفت شدند. چون مژدۀ يافتن آنرا به من دادند، گويى تمام اموال دنيا را به من دادند. شكر خدا كه هنوز هم با من است.
چون از زيارت فارق شدم، به ديدار دانشمندان و مجتهدان شتافتم و به گفتوگو و همنشينى با ايشان دلخوش شدم. آنگاه به «رماحيه» رفتم و در آنجا ميهمان يكى از مجتهدان بودم. پس از چند روز سوار بر كشتى شدم و آهنگ جزاير نمودم. چون كشتى دو فرسخى راه پيمود، به گل نشست. يك شبانهروز معطل شديم تا كشتى دوباره به راه افتاد، ولى هنوز يك فرسخ نرفته بود كه باز در گل نشست و اين حالت چند بار تكرار شد. همۀ اهل كشتى تعجب كردند و گفتند كه هرگز چنين حالتى براى كشتى رخ نداده بود. من پيش خود فكر كردم اكنون ماه جمادى است و زيارت ماه رجب نزديك است و من به جاى زيارت، قصد زادگاهم را كردهام و سبب اين همه تعويق، خود من هستم. به كشتىبان گفتم: اگر مىخواهى كشتىات به راه افتد، مرا از كشتى بيرون كن و جريان را برايش بازگو كردم. تعجب كرد و من به او گفتم يكى از برادرانم در روستاى «حقروص» است؛ من پياده مىشوم و به منزل او مىروم و شما با كشتى بياييد كنار خانۀ او و اسبابم را بدهيد.
او كسى را همراهم فرستاد تا راه را به من نشان دهد. چون از كشتى پياده شدم، كشتى به راه افتاد و ما به منزل آن مرد كه از دوستانمان بود رفتيم و او غلامى به كشتى فرستاد تا اسباب مرا بياورد. چندى ميهمان آن مؤمن بودم و آنگاه هر دو به زيارت ماه رجب رفتيم و مولاى خود اميرالمؤمنين (ع) را زيارت كرديم و سپس به خانۀ آن مرد بازگشتيم. روستاى او در كنار فرات بود. درختى گُشَن (بزرگ) در ميان رود، سربرافراشته و آن مرد بر شاخههاى آن درخت خانهاى ساخته بود و در آنجا منزل كرده بود. كشتىها از زير خانهاش آمدوشد مىكردند و من جايى زيباتر از آن نديدم. روزها كبك و درّاج شكار مىكرد و شب آنها را مىخورديم. آب فرات و هوايش در نهايت لطافت بود. در حديث آمده است كه هر روز از بهشت، دو ناودانى بر فرات مىريزد.1 و باز آمده است كه در آب فرات، كور و پيسه و زخمى شفا مىيابند؛ ولى پليدى بدن مخالفان با آن آميخته شد و بيشتر بركت آن رفت و تنها اندكى باقى ماند و آقاى ما امام صادق (ع) به قصد آب فرات از مدينه بيرون مىآمد و غسل مىكرد و بازمىگشت.2 روزى به مردى كه كنار آب بود فرمود: با اين قدح به من آب بده و او آب داد. و باز حضرت فرمود كه آب بده و آن جناب آن آب را نوشيد و بر ريش خود فرو ريخت و گفت سپاس خداى را! چه بزرگ است بركت اين آب!
من در كشتى نشستم و به سوى جزائر به راه افتادم. . . .3
پى نوشت:
1. شيخ حرّ عاملى، وسائلالشيعه، ج27، ص211، باب23، حديث1؛ محدث نورى، مستدركالوسائل، ج2، ص198.
2. وسائلالشيعه، ج1، ص314، باب34، حديث2، ج17، ص 211و 212 و ج10، ص315.
3. گزيدۀ فوق، از كتاب «چراغ تجربه» (ص146 تا 150 - نشر ثالث) نقل شده كه زندگىنامۀ جمعى از مشاهير به قلم خودشان است و به اهتمام جعفر پژوم گردآورى شده است.