34بقيع، همان بقيع زمان امام مجتبى «ع» است؛ يادآور تيرباران كردن جنازه و تابوت مطهّر آن امام! .. 
  وامّا شب بقيع! .. همچنان خاموش و تاريك! 
  مدينه گر چه غرق نور است، و خيابانها گرچه از نورافكنها و تابلوهاى نئون و لامپهاى قوى چراغهاى برق، روشن است، امّا در كنار اينها، وادى بقيع را ظلمتى دردآور و غربتى غمانگيز فراگرفته است؛ گويا اصلاً خورشيدى بر اين خاك نخفته است! 
  بقيع، بقعهاى خاموش و تاريك است، امّا روشن از نور امامت. 
  بقيع، آشنايى غريب است، همدم غربت در جمعِ آشنايان. 
  دل را كجا مىتوان برد، جز كنار قبورِ بقيع، كه اينگونه بىتاب شود، بسوزد، برفروزد، كباب شود، و زائر، بيدل گردد و در درياى غم دستش جز به دامن اشك نرسد، و در كوير غربتِ دل، جز نهال آشنايى و معرفت و محبّت نرويد؟! 
  تا كىْ بقيع بايد چنين باشد؟! 
  يا رسول اللّٰه! .. 
  نمىدانيم اشك شوق بريزيم، از اين ديدار، 
  يا سرشك غم بباريم، از اين غربت؟ 
  آيا با تو هم اينگونه رفتار مىكردند؟ آيا فرزندان و اهل بيت تو، آن زمان هم چنين در انزوا بودند؟ 
  چرا «حق» بايد اينهمه تاوان بپردازد؟ 
  راستى ... گناه ما جز «عشق»، چيست؟