21خواهد كرد، يا آنكه مؤذّن دل، پيش از اذان حرم، تو را صدا خواهد زد. تا فردا صبح ...
74/2/1
ساعت 4 صبح خود به خود بيدار شدم. هنوز نمىدانستم دقيقاً وقت اذان و نماز به افق اينجا و با تغيير ساعت، كى است. ولى حدس مىزدم كه يا صبح شده يا چيزى به اذان نمانده است. وضو گرفته به سوى حرم روانه شدم. در راه، عدهاى هم عازم حرم بودند و چه شتابان. از شتابشان فهميدم كه فرصت كم است. من نيز همچون كاهى به طرف كهرباى حرم جذب شدم. محوطۀ بيرون مسجدالنبى پر از جمعيّت بود، هواى دلانگيز و فضاى روشن از چراغهاى پر نور.
ولى براى درك فضيلت بيشتر وارد رواق مسجد شدم. با آنكه حدود بيست دقيقه به اذان مانده بود، با زحمت جايى پيدا كردم و به نافله پرداختم. «اللّٰه اكبر» مؤذّن، همه را به ولوله انداخت. وعدۀ ديدار اين جمعيت با خداى محمد «ص» در فريضۀ صبح نزديك مىشد. همان احساس ديشبى هنگام قرائت امام جماعت دست داد، البته زلالتر و بيشتر. پس از نماز، خود را به نزديكى «صُفّه» رساندم و به خواندن زيارتنامه پرداختم.
در بقيع
پيش از طلوع آفتاب، صورتم رو به مشرق و صورت دلم رو به