22آن چهار خورشيد خفته در بقيع بود و زيارتنامه مىخواندم. نالهها و زمزمهها و گريههاى افراد، نمىگذاشت انسان خطّ سير «جامعۀ كبيره» را ادامه دهد. جا به جا در ايستگاه گريه و اشك، پياده مىشدم و دلم را به دستِ اين سوز و گدازهاى عاشقانه و برخاسته از دل مىدادم كه با دل من هر چه مىخواهند بكنند. اينان، صميمىتر و بىرياتر و سوزانتر از من با امامان مظلوم بقيع، حرف مىزنند.
دلشان پر است و عقدهها در گلو جمع شده است. وقتى بغضهايشان مىتركد، تركش آن مرا هم زخمى مىكند. چارهاى نيست، اينجا جبهۀ محبّت و عشق است و اينان دلدادگانى عاشق. اگر حال و هواى بقيع، آدم را منقلب نكند كه بايد به آدميّت خود شك كنيم.
بارى، مرثيۀ بقيع را جداگانه و در فرصتى ديگر بايد بسرايم و بنويسم ...
وضعيّت فعلى بقيع، با دو سال پيش، تفاوتهايى كرده است.
محوّطۀ بقيع را از قسمت شرقى و جنوبى توسعه دادهاند. ديوار قبلى را برداشته، ديوارى محكمتر و بلندتر از پيش، البته بصورتِ نردهدار در فاصلۀ ميانِ پايهها، با سنگكارى نفيس و زيبا آراستهاند. در محوطۀ جلوى درِ بقيع نيز، سكويى دلباز و سنگفرش كه از دو طرف به خيابان وصل مىشود ساخته شده است، وسيعتر و بلندتر از آنچه قبلاً بود. دو سال پيش هنگام زيارت، تا دو سه مترىِ قبور مطهّر مىشد جلو رفت و نيم دايرۀ انبوه زوّار در همانجا تشكيل مىشد. امّا اينك فاصله را زيادتر كردهاند. نوعى گود بردارى و سكو سازى در