24نماز مىايستد تا با معبود خود، راز و نياز كند، او اكنون به سجده رفته و اشك مىريزد.
مىخواهى صداى امام را بشنوى؟ گوش كن: «بار خدايا! تو مىدانى كه من براى اصلاح امّت جدّم قيام مىكنم. من براى زنده كردن امر به معروف و نهى از منكر، آمادهام تا جانم را فدا كنم.
يزيد مىخواهد دين تو را نابود كند تا هيچ اثرى از آن باقى نماند. من مىخواهم از دين تو دفاع كنم». 1اين سخنان، بوى جدايى مىدهد. گويى امام تصميم سفر دارد و اين آخرين نماز او در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله است. آرى! او آمده است تا با جدّ خويش، خداحافظى كند.
جانم فداى تو اى آقايى كه در شهر خودت هم در امان نيستى! شمشيرها، در انتظار رسيدن نامۀ يزيد هستند تا تو را كنار قبر جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله شهيد كنند. يزيد مىخواهد تو را در همين شهر به قتل برساند تا صداى عدالت و آزادگى تو، به گوش مردم نرسد. او مىداند كه حركت و قيام تو سبب بيدارى جهان اسلام خواهد شد. امّا تو خود را براى اين سفر آماده كردهاى، تا دين اسلام را از خطر نابودى نجات دهى و به تمام مردم درس آزادگى و مردانگى بدهى.
سفر تو، سفر بيدارى تاريخ است. سفرِ زندگى شرافتمندانه است.
لحظاتى امام در سجده به خواب مىرود. رسول خدا صلى الله عليه و آله را مىبيند كه آغوش خود را مىگشايد و حسينش را در آغوش مىگيرد. سپس، پيامبر صلى الله عليه و آله ميان دو چشم او را مىبوسد و مىفرمايد: «اى حسين! خدا براى تو مقامى معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن نمىرسى». 2امام از خواب بيدار مىشود، در حالى كه اشك شوق ديدار يار، بر چشمانش حلقه زده است. اكنون ديگر همه چيز معلوم شده است، سفر شهادت آغاز مىشود:
«بسم اللّٰه الرحمن الرحيم»
امام حسين عليه السلام مىخواهد از مسجد بيرون برود. خوب است همراه ايشان برويم.
امام در جايى مىنشيند و دست روى خاك مىگذارد و مشغول سخن گفتن مىشود. آيا