16«خدايا، چه كنم؟ كاش هرگز به فكر حكومت كردن نمىافتادم! آيا اين رياست ارزش آن را دارد كه من مأمور قتل حسين شوم. هنوز مردم مدينه فراموش نكردهاند كه پيامبر چقدر به حسين علاقه داشت. آنها به ياد دارند كه پيامبر، حسينش را غرق بوسه مىكرد و مىفرمود:
«هر كس كه حسينِ مرا دوست داشته باشد خدا نيز، او را دوست مىدارد». هر كس امام حسين عليه السلام را مىبيند به ياد مىآورد كه پيامبر او را گلِ زندگى خود مىدانست. چرا يزيد مىخواهد گل پيامبر را پر پر كند؟ 1
اميرِ مدينه هر چه فكر مىكند به نتيجهاى نمىرسد. سر انجام تصميم مىگيرد كه با مَروان مشورت كند.
مروان كسى است كه از زمان حكومت عثمان، خليفۀ سوم، در دستگاه حكومتى حضور داشت و عثمان او را به عنوان مشاور مخصوص خود، انتخاب كرده بود. 2مروان در خانۀ خود نشسته است كه سربازان حكومتى به او خبر مىدهند كه بايد هر چه سريعتر به قصر برود. مروان حركت مىكند و خود را به امير مدينه مىرساند.
امير مدينه مىگويد: «اى مروان! اين نامه از شام براى من فرستاده شده است، آن را بخوان».
مروان نامه را مىگيرد و با دقّت آن را مىخواند و مىگويد:
- خدا معاويه را رحمت كند، او بهترين خليفه براى اين مردم بود.
- من تو را به اينجا نياوردهام كه براى معاويه فاتحه بخوانى، بگو بدانم اكنون بايد چه كنم؟ من بايد چه خاكى بر سرم بريزم؟!
- اى امير! خبر مرگ معاويه را مخفى كن و همين حالا دستور بده تا حسين را به اينجا بياورند تا از او، براى يزيد بيعت بگيرى و اگر او از بيعت خوددارى كرد، سر او را از بدن جدا كن. تو بايد همين امشب اين كار را انجام بدهى، چون اگر خبر مرگ معاويه