17در شهر پخش شود، مردم دور حسين جمع خواهند شد و دست تو ديگر به او نخواهد رسيد. 1سخن مروان تمام مىشود و امير مدينه سر خود را پايين مىاندازد و به فكر فرو مىرود كه چه كند؟ او به اين مىانديشد كه آيا مىتوان حسين عليه السلام را براى بيعت با يزيد راضى كرد يا نه؟
مروان به او مىگويد: «حسين، بيعت با يزيد را قبول نمىكند. به خدا قسم، اگر من جاى تو بودم هر چه زودتر او را مىكشتم». 2مروان زود مىفهمد كه امير مدينه، مرد اين ميدان نيست، به همين دليل به او مىگويد: «از سخن من ناراحت نشو. مگر بنىهاشم، عثمان ( خليفۀ سوم ) را مظلومانه نكشتند، حالا ما مىخواهيم با كشتن حسين، انتقامِ خون عثمان را بگيريم». 3حتماً با شنيدن اين حرف، خيلى تعجّب مىكنى! آخر مگر حضرت على عليه السلام ، فرزندش امام حسين عليه السلام و ديگر جوانان بنىهاشم را براى دفاع از جان عثمان به خانۀ او نفرستاد! اين اطرافيان عثمان بودند كه زمينۀ كشتن او را فراهم كردند. اكنون چگونه است كه مروان، گناه قتل عثمان را به گردن امام حسين عليه السلام مىاندازد؟ 4اميدوارم كه امير مدينه، زيركتر از آن باشد كه تحت تأثير اين تبليغات دروغين قرار گيرد. او مىداند كه دست امام حسين عليه السلام به خون هيچ كس آلوده نشده است.
مروان به خاطر كينهاى كه نسبت به اهل بيت عليهم السلام دارد، سعى مىكند براى تحريك امير مدينه، از راه ديگرى وارد شود. به همين دليل رو به او مىكند و مىگويد: «اى امير، اگر در اجراى دستور يزيد تأخير كنى، يزيد تو را از حكومت مدينه بركنار خواهد كرد».
امير به مروان نگاهى مىكند و در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده است مىگويد:
«واى بر تو اى مروان! مگر نمىدانى كه حسين يادگار پيامبر است. من و قتل حسين!؟ هرگز، كاش به دنيا نيامده بودم و اين چنين شبى را نمىديدم». 5امير مدينه در فكر است و با خود مىگويد: «چقدر خوب مىشود اگر حسين با يزيد بيعت كند. خوب است حسين را دعوت كنم و نامۀ يزيد را براى او بخوانم. چه بسا او خود، بيعت با