13مرگ معاويه به عراق برسد، موج فتنه همه جا را فرا خواهد گرفت.
اكنون سه روز است كه يزيد در قصر است. او در اين مدّت، در فكر آن بوده است كه چگونه مردم را فريب دهد. به همين دليل دستور مىدهد تا همۀ مردم، در مسجد بزرگ شهر جمع شوند.
پس از ساعتى، مسجد پر از جمعيّت مىشود. همه مردم براى شنيدن اولين سخنرانى يزيد آمدهاند. يزيد در حالى كه خود را بسيار غمناك نشان مىدهد، بر بالاى منبر مىرود و چنين مىگويد: «اى مردم! من مىخواهم دين خدا را يارى كنم و مىدانم شما، مردم خوب و شريفى هستيد. من خواب ديدم كه ميان من و مردم عراق، رودى از خون جريان دارد. آگاه باشيد به زودى بين من و مردم عراق، جنگ بزرگى آغاز خواهد شد». 1عدهاى فرياد مىزنند: «اى يزيد! ما همه، سرباز تو هستيم، ما با همان شمشيرهايى كه در صفيّن به جنگ مردم عراق رفتيم، در خدمت تو هستيم». يزيد با شنيدن اين سخنان با دست، به مأموران خود اشاره مىكند.
كيسههاى طلا را نگاه كن! آرى، آنها، همان «بيتالمال» است كه براى وفادارى مردم شام، بين آنها تقسيم مىشود.
صداى يزيد در فضاى مسجد مىپيچد: «به هر كسى كه در مسجد است، از اين طلاها بدهيد».
تا چند لحظه قبل، فقط چند نفر، براى شمشير زدن در ركاب يزيد آمادگى خود را اعلام كردند امّا حالا فريادِ «ما سرباز تو هستيم» همۀ مردم به گوش مىرسد.
مردم در حالى كه سكّههاى سرخ طلا را در دست دارند، وفادارى خود را به يزيد اعلام مىكنند. آرى! كيست كه به طلاى سرخ وفادار نباشد؟
يزيد ادامه مىدهد: «آگاه باشيد كه من به شما پول و ثروت زيادى خواهم داد». 2مردم با شنيدن وعدههاى يزيد، خوشحال مىشوند و صداى «اللّٰه اكبر» در تمام مسجد مىپيچد. يزيد با اين كار، نظر همۀ مردم را به خود جلب كرد و اكنون همۀ آنها، حكومت او را