12آمدها، كنترل مىشود.
معاويه در بستر مرگ است. او فهميده است كه نفسهاى آخر را مىكشد.
نگاه كن! معاويه با خودش سخن مىگويد: «كاش براى رسيدن به رياست دنيا، اين قدر تلاش نمىكردم! كاش همچون فقيران زندگى مىكردم و همواره لباسى كهنه بر تن داشتم!». 1حالا كه وقت مرگش فرا رسيده، گويا فراموش كرده كه براى رياست چند روزه دنيا، چقدر ظلم و ستم كرده است. اكنون موقع آن است كه به سزاى اعمال خود برسد. آرى، معاويه مىميرد و خبر مرگ او به زودى در شهر شام، پخش مىشود، ولى يزيد هنوز از سفر نيامده است. 2
يزيد با عجله به سوى شهر شام مىآيد. سه روز از مرگ معاويه گذشته است. او بايد هر چه سريعتر خود را به مركز خلافت برساند.
نگاه كن! گروهى از بزرگان شهر شام، به خارج شهر رفتهاند تا از خليفۀ جديد استقبال كنند. اكنون يزيد، جانشين پدر و خليفۀ مسلمانان است.
يزيد وارد شهر مىشود. كنار قبر پدر خود مىرود و نماز مىخواند. يكى از اطرافيان يزيد جلو مىآيد و مىگويد: «اى يزيد، خدا به تو در اين مصيبت بزرگ صبر بدهد و به پدرت مقامى بزرگ ببخشد و تو را در راه خلافت يارى كند. اگر چه اين مصيبت، بسيار سخت است، امّا اكنون تو به آرزوى بزرگ خود رسيدهاى!». 3يزيد به قصر مىرود. مأموران خبر آوردهاند كه عدّهاى در سطح شهر، زمزمۀ مخالفت با خليفه را دارند و مردم را به نافرمانى از حكومت او تشويق مىكنند.
يزيد به فكر فرو مىرود! به راستى، او براى مقابله با آنها چه مىكند؟ آيا بايد دست به شمشير برد؟
از طرف ديگر، اوضاع ناآرام عراق باعث نگرانى يزيد شده است. او مىداند وقتى خبر