34براى عبدالمطلب فرشى كنار خانه كعبه مىگستراندند و فرزندانش اطراف آن مىنشستند. به سبب جلالت و عظمت عبدالمطلب هيچ يك از فرزندان او حق نداشت روى آن بنشيند. نوزاد عبدالله وقتى مىخواست روى آن فرش بنشيند، عموهايش مانع مىشدند. عبدالمطلب مىفرمود: پسرم را رها كنيد به خدا سوگند كه آينده درخشانى دارد.
فرزند عبدالله هشتساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت، او سرپرستى نوه خود را به فرزندش ابوطالب كه با عبدالله از يك مادر بودند سپرد. از اين پس ابوطالب با فداكارى و از جانگذشتگى و ايثار از آن حضرت سرپرستى و حضانت نمود.
سفر شام
ابوطالب تصميم گرفت براى تجارت به شام برود. به روايت ابناسحاق 191/1 و شيخ صدوق در كمالالدين 187/ هنگام حركت كاروان، پيامبر نگاه حسرتآميزى به عمو كرد. نگاههاى آن حضرت چنين حكايت داشت كه جدايى براى او مشكل است. ابوطالب فرمود: به خدا سوگند تو را همراه خود مىبرم، هيچ گاه نه تو از من جدا خواهى شد و نه من از تو. كاروان قريش به شهر بُصْرى در پانزده فرسخى شام رسيد. بَحيراى راهب به نام سَرْجِس از قبيله عَبْدُالْقَيس كه نصرانى و در آنجا ديرنشين بود وقتى ديد لكه ابرى بر سر كاروان قريش سايه افكنده است غذايى تهيه نمود و آنان را دعوت كرد. قريشيان گفتند اى بَحيرا ما بارها از اينجا عبور كرديم ولى تو چنين كارى نكردى! او گفت راست مىگوييد ولى اين بار شما ميهمان من هستيد و من مىخواهم از شما