97و خشكى نمىگذارد مگر آنكه تا طبقۀ هفتم زمين بر اى او تسبيح مىگويند.»
صد خانوار از فقيران مدينه را سرپرستى مىكرد و همواره مايل بود كه يتيمان و بيچارگان و مسكينان كه هيچ چارهاى نداشتند بر سر سفرهاش حاضر باشند. با دست خود به آنان غذا مىداد و هر كدام كه عيالوار بودند به خانوادۀ آنها هم خوراك مىداد.
بيست سال بر پدرش امام حسين عليه السلام گريست. هرگز خوراكى نزدش نمىگذاشتند مگر آنكه مىديدند كه او مىگريد، تا آنجا كه يكى از غلامانش عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، آيا اندوه شما پايانى ندارد؟!
امام عليه السلام فرمود: «واى بر تو، يعقوب پيامبر عليه السلام دوازده پسر داشت كه خدا يكى را از نظرش ناپديد كرد، او از بس گريست كور شد و موى سرش از شدت اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميد، حال آنكه پسرش زنده بود. اما من به چشم خود ديدم كه پدر و برادر و عمو و هفده نفر از خاندانم در كنارم كشته شدند، پس چگونه اندوهم پايان پذيرد».
وقتى كسى از او مىپرسيد: چگونه صبح كردى اى فرزند رسول خدا؟
مىفرمود: «صبح كردم در حالى كه از من هشت تقاضا شده است: خداوند عمل به فرايضش را از من مىخواهد و پيامبر عمل به سنتش را؛ خانواده قوت مىخواهد و نفس شهوت و شيطان مىخواهد كه پيروىاش كنم و آن دو فرشتۀ نگاهبان، خواستار راستى عملند و ملك الموت روح را مىخواهد و قبر جسدم را و من در ميان اين هشت