47هر يك از آنها ديگرى را در آغوش گرفت و اشك شوق از ديدگانشان جارى شد؛ احساس كردند عزّت و غرور پايمال شدۀ آنان، به سويشان بازگشته است. از همه گوياتر، سخن رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله بود كه فرمود:
«ضربت على عليه السلام در روز خندق، از عبادت جنّ و انس برتر است...»
آرى! عمرو بن عبدود، با پاهايى قطع شده بر زمين افتاده بود و خون، مانند ناودان از او جارى بود و مردى الهى كه با طمأنينه و وقار به سويش گام برمىداشت و مىخواست او را از زندگى نكبتبارش رهايى بخشد، بر سينهاش نشست؛ اما ناگهان چون برقى جهنده برخاست و در اطراف عمرو قدم مىزد و لبان مباركش به گفتارهايى نامفهوم به ترنّم درآمد...
سپاهيان، از دو سو مات و مبهوت بودند و با خود مىانديشيدند كه چه اتفاقى افتاده كه على عليه السلام از سينۀ جنگاورِ جنگاوران دشمن برخاسته و با آرامشى خاص، در اطراف او قدم مىزند..
لشكر اسلام، با خود مىگفتند: «چرا كارش را تمام نمىكنند»؟ همراهان عمرو مىگفتند: «اى كاش او را واگذارد...!»
لحظات به كندى و سختى مىگذشت؛ تا اين كه ديگر بار، على عليه السلام بر سينۀ عمرو نشست و كار او را يكسره كرد و در حالى كه رخسارش، شاداب و درخشنده بود، آرام آرام پيش آمد و در آغوش پيامبر رحمت جاى گرفت.