46كسى پيدا نشد؟ برگرد! ناخوش دارم كه خون تو را بريزم.»
امام عليه السلام فرمود: «اما به خدا سوگند! من دوست دارم خون تو را بريزم»!
عمرو از اين سخن بسيار خشمگين شد و چالاك از اسب به زير آمد و اسب را پى كرد! گويا شعلهاى از آتش شده بود! به سوى امام على عليه السلام خيز برداشت و با تمام توان، شمشير را بالاى سر برد. على عليه السلام هم سپر خود را بالا گرفت. شمشير عمرو به سپرى كه از پوست خالص بود، اصابت كرد و سپر را پاره كرد و شمشير، داخل سپر باقى ماند و بخشى از آن، به سر امام عليه السلام اصابت كرد.
در اين حال، امام عليه السلام نيز شمشيرش را با پاهاى عمرو آشنا ساخت؛ عمرو به زمين غلطيد و گرد و غبارى غليظ، فضاى معركه نبرد را فراگرفت؛ به گونهاى كه امتداد نگاه لشكريان بريده شده و ديگر نمىتوانستند چيزى را ببينند، دلها در سينه مىتپيد و هر كدام از سپاهيان، انتظار پيروزى جنگجوى خود را مىكشيدند.
سپاه اسلام شنيده بودند كه رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله فرمود:
«اينك تمام اسلام، در برابر تمامى كفر قرار گرفته است.» از اين رو، دستهاى خويش را به سوى خالق هستى گشوده بودند و پيروزى تمام اسلام را مىطلبيدند.
... كمكم گرد و غبارها فرو نشست، فضا روشن شد و ناگهان با ديدن صلابت سرو دلير اسلام، علىّ مرتضى عليه السلام ، صداى تكبير از سپاه اسلام برخاست و با شور و شادمانى،