42آن قدر مسلّم و يقينى مىدانست كه گمان نمىكرد كسى دربارۀ آن ترديد كند. ناراحتى او از اين بود كه هنوز ديرگاهى نگذشته كه اين سخن از لبان مبارك رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله بيرون آمده و كسانى كه بى واسطه آن را شنيدهاند هم در قيد حياتند و دربارۀ آن چنين ترديد مىكنند؛ پسفرداها كه شاهدان عينى آن، رخت سفر به عالم ديگر بربندند، چهها كه نخواهند گفت! از به ياد آوردن ناديده انگاشتن روايت از سوى آيندگان، ضربان قلبش تندتر مىزد و گرماى زياد، خون را در رگهاى بدنش كه با شدّت در حال آيند و روند بودند، حس كرد.
دستهاى لرزان خود را با تندى بر دو گوش خود نهاد و گفت:
«اى سعيد! كر شوم اگر اين گوشها، چنين حديثى را نشينده باشد!» عرق شرم بر پيشانى سعيد نشست و از شرمندگى، ديدگانش به پيش پاى سعد خيره شد و غرق در افكار خويش شد...» 1