41آفتاب اين تبسّم، كافى بود تا قلب و روح مولا را گرم و آرام كند؛ سپس فرمود:
«آيا دوست ندارى منزلتت نسبت به من، همانند منزلت هارون به موسى باشد؟ جز اين كه، بعد از من، پيامبرى نخواهد آمد.» 1
با اين كه اين واقعه را سعيد بارها از اين و آن شنيده بود، اما مىخواست از راوى اصلى آن، يعنى «مسعود» هم اين حديث را بشنود. بارها از دوستش «عامر بن سعد بن ابىوقاص» خواست، هر طور شده، ترتيب ملاقاتى با پدرش را براى او فراهم كند؛ ولى هر بار «عامر»، يا فراموش مىكرد و يا اين كه «سعد» مجال كافى براى پذيرش او نداشت.
سرانجام روزى عامر به سعيد گفت: دوست شفيقم! زمان ديدار فرا رسيد و پدرم سعد امروز تو را به ميهمانى ناهار دعوت كرد.
... پس از پذيرايى، نوبت به پرسش و پاسخ رسيد، سعيد از سعد اجازه خواست و پرسيد:
«اى سعد! آيا خودت اين حديث را از پيامبر گرامى اسلام شنيدهاى؟
اين پرسش، به واكنش ناگهانى سعد انجاميد؛ چون انتظار شنيدن اين پرسش را از سعيد نداشت! او روايت را