199كه به درب اتاقى نزديك شدند كه از آن، صداى دلنشين تلاوت قرآن به گوش مىرسيد. درب اتاق را گشودند، امام هادى عليه السلام را تنها در اتاقى يافتند كه لباس پشمين بر تن دارد و بر زمينى سنگفرش نشسته و به عبادت خداوند و قرائت قرآن مشغول است.
رئيس نگهبانان گفت: اى مرد! برخيز؛ متوكل تو را خواسته، بايد با ما نزد متوكل بيايى.
امام عليه السلام فرمود: اگر اجازه دهيد، اين سوره را به اتمام برسانم و سپس با هم نزد متوكل خواهيم رفت.
رييس نگهبانان با صداى بلندترى گفت: نه! چنين اجازهاى نداريم؛ خليفه از ما خواسته است تا در هر حالى شما را يافتيم، بىدرنگ نزد او ببريم.
امام هادى عليه السلام برخاست و نگهبانان او را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند: در خانۀ حضرت چيزى نيافتيم و او را رو به قبله ديديم؛ در حالى كه قرآن مىخواند. وقتى امام عليه السلام وارد شد، متوكل با غرور زياد، در بالاى مجلس، روى تخت نشسته بود. دستور داد تا امام عليه السلام را نزدش ببرند. متوكل كه بر اثر مستى فراموش كرده بود چه كسى در برابرش ايستاده، جام شرابى را كه در دستش بود، به امام عليه السلام تعارف كرد؛ امام عليه السلام وقتى اين عمل را از متوكّل ديد، دانست كه شراب، عقل و هوش او را ربوده است؛ از اين رو لب به سخن گشود و گفت: