24- مزاحم نمىشم!
- چه مزاحمتى؟
آنها به سمت دهكده رفتند و وارد خانۀ كوچكى شدند، جوان گفت:
- من يانيس هستم، اسم تو چيه؟
- ادواردو
- اين جا خونۀ خودته راحت باش.
يانيس خيلى زود شام را حاضر كرد و گفت:
- بريم روى پشت بوم، اتاق گرمه.
بالاى پشت بام خنك بود، شام را كه خوردند، ادواردو گفت:
- مىتونم يه سؤال بپرسم؟
- بپرس.
- تو بندر بانياس رفتى؟
- خيلى زياد.
- مىرى ماهيگيرى؟
يانيس با صداى بلند خنديد و گفت؟
- مگه نگفتى يه سؤال اين كه شد دوتا!
ادواردو سكوت كرد، يانيس ادامه داد.
- ناراحت نشو، شوخى كردم، معلومه كه رفتم، لاذقيه هم رفتم، بندرهاى شام قبلاً دست صليبىها بود،