11اسماعيل را، اگر كارى به كار زمزم نداشت [ و حوضچهاى براى آن نمىساخت، يا اگر آب از آن با مشت بر نمىداشت] ، زمزم براى هميشه چشمهاى جوشان باقى مىماند.
هاجر از آن آب نوشيد و به فرزندش داد. فرشته به او گفت: بيمى به دل راه مده، اينجا بيت اللّٰه الحرام است كه اين فرزند و پدرش (اسماعيل وابراهيم عليهما السلام ) آن را خواهند ساخت و خداوند مردمِ اين سرزمين را هلاك نخواهد كرد.
بيت اللّٰه الحرام، همچون تپهاى، از زمين بلندتر بود. سيلاب از چپ و راست آن سرازير مىشد، (و خسارتى وارد نمىكرد) تا اين كه گروهى از جرهمىها و يا طايفهاى از آنها از نزديكى آن محل گذر كردند. آنها از جادّۀ «كُدَى» به آنجا رسيدند و در جادۀ پاييندست مكه اتراق كردند. در اين حال پرندهاى را ديدند كه در حال پرواز بر بالاى نقطهاى است. با خود گفتند: تا آنجا كه مىدانيم، چنين پرندهاى بر فراز آب پرواز مىكند! از اينرو كسانى را به دنبال آب فرستادند. پس از مدّتى فرستادگان با يكى دو مشك پر از آب بازگشتند و آنان را از وجود آب باخبر ساختند. آنان نيز بىدرنگ به محل آب رفتند و با مادر اسماعيل كه كنار آب بود، روبرو شدند، و از وى پرسيدند:
اجازه مىدهى در اينجا اقامت كنيم؟ گفت: آرى، ولى حقى در اين آب نخواهيد داشت، و آنها پذيرفتند.
ابنعباس مىگويد: پيامبر صلّى اللّٰه عليه [ وآله] وسلم مىفرمايد: مادر اسماعيل كه معاشرت را دوست داشت، از اين پيشآمد خشنود شد. آنها در آنجا اقامت كردند و خويشان خود را نيز بدانجا خواندند تا اين كه چندين خانوار از ايشان، در آنجا مقيم گشتند. كودك خردسال [ اسماعيل] بزرگ شد و زبان عربى آموخت و شگفتىها از خود نشان داد! وقتى به سنّ ازدواج رسيد، زنى از قبيلۀ خود را به عقد او درآوردند. مدّتى بعد، مادر اسماعيل [ هاجر] وفات يافت. ابراهيم عليه السلام نيز در پى ازدواج اسماعيل به آنجا آمد و سراغ خانوادۀ خود را گرفت، اما اسماعيل را نيافت. از همسر اسماعيل جويا شد. او گفت:
اسماعيل رفته است براى ما غذايى تهيه كند. ابراهيم از وضعيت زندگى آنان پرسيد، همسر اسماعيل پاسخ داد وضع بسيار بدى داريم و در تنگنا هستيم و لب به شكوه و