10
رَبَّنٰا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوٰادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنٰا لِيُقِيمُوا الصَّلاٰةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّٰاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ 1
«پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بىآب وعلف، در كنار خانهاى كه حرم تو است، ساكن ساختم تا نماز را بپادارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنان ساز و از ثمرات به آنها روزى ده شايد آنها شكر تو را به جاى آورند.»
مادر، اسماعيل را شير مىداد و از آن آب مىنوشيد تا آنكه سرانجام آب تمام شد و تشنگى بر آنها چيره گشت؛ هاجر درحالىكه اسماعيل از تشنگى بىتاب شده بود، در چهرهاش نگاه مىكرد و ديگر تحمّل ديدن او را در آنحال نداشت. از اينرو به دنبال آب به هر سو مىنگريست. كوه صفا را از همه جا نزديكتر يافت، به سوى آن شتافت و بالا رفت و رو به وادى ايستاد تا شايد كسى را بيابد، ولى هيچكس را در آنجا نديد. از صفا پايين آمد و با دشوارى هر چه بيشتر فاصلۀ صفا تا مروه را طى كرد، از كوه مروه نيز بالا رفت تا شايد كسى را بييند، ولى آنجا نيز كسى نبود، دوباره به صفا برگشت و اينكار را هفت بار تكرار كرد.
ابنعباس گويد: پيامبر صلّى اللّٰه عليه [ وآله] فرمود: اين همان سعى حاجى ميان صفا و مروه است. وقتى هاجر آخرين بار به مروه رسيد، صدايى شنيد و با خود گفت: خاموش باش! آنگاه گوش سپرد و بار ديگر همان صدا را شنيد كه مىگفت: كمك رسيد. فرشتهاى كنار زمزم ديد كه با بال خود - ويا با پاشنۀ پاى خود در جستجوى آب است. سرانجام آب از زمين جوشيد. هاجر حوضچهاى ساخت تا آب در آن جمع شود. با مشت از آن آب برمىداشت و مشك را پر مىكرد و آب از آن نقطه همچنان مىجوشيد.
ابنعباس مىافزايد: پيامبر صلّى اللّٰه عليه [ وآله] وسلم فرمود: خدا رحمت كند مادر