47«دربند»، كه باب الابواب است، و«حاجى طرخان»و غيره.
ماركوپلو
اول كسى كه معلوم داشت كه اين دريا به درياى ديگر راه ندارد، فرنگى بود، [ و] «ماركوپلو»نام داشت و معاصر با«هلاكوخان»، بزرگترين جزيرۀ او جزيرهاى است كه در مقابل شهر«كر»واقع است، و ساير جزاير هم در او فراوان است،«بادكوبه»در سابق جزء متصرفات دولت«ايران»بوده است، در مصالحه بين دولت«روس»با«فتحعلى شاه قاجار»[ در سال](1227)، به دولت«روس»واگذار شده كه آن مصالحه به مصالحه نامۀ گلستان معروف است.
شانزده ساعت و نيم در دريا بوديم، دكان آشپزى و آذوقه فروشى داشت، كه [ آن را] شخص تركى مسلمان اداره مىكرد، ولى ماها از آن هيچ يك، جز دو فنجان چايى چيزى نخورديم، وقتى كه كشتى ايستاده بود، و منتظر بيرون آمدن بوديم، قنسول را ديدم، او هم منتظر بيرون آمدن بود، جلو آمد، سلام كرد، دست داد، احوال پرسى كرد، گفتم ديشب خوش نبود، پرسيد كه پس زنها احوالشان چطور است؟ گفتم: آنها بهتر از حقير بودند، و از هم جدا شديم.
«ميرزا اسداللّٰه»و«كربلايى محمدحسن»هم خيلى قى كردند، و بد گذشته است، معلوم شد خوردن پرتقال در كشتى تعريف ندارد، اين كشتى اسمش بود«ازمير كورى قفقاز»يك جفت است كه تازه ساخته شده، خيلى تعريف دارد، و مثل شهرى بود، دوازده ذرع عرض داشت، تقريباً شصت ذرع طول دارد، خيلى اسباب معتبرى دارد، و اسباب كشتى تعريفى نيست كه بتوان نوشت، بايد ديد. چراغهاى او تماماً از برق بود، دو اسب هم از«تازهشهر»در ميان كشتى بود كه به«بادكوبه»مىآوردند، در بندر«بادكوبه»دور لنگرها، اقلاً دويست كشتى بزرگ ايستاده است، كشتىهاى بادى و تجارتى و دودى، همه قسم كشتى بود، قايقهاى كوچك كه پاروت 1 هم مىزدند هم، چند عدد ديده شد.
ورود به بادكوبه
چهار و نيم از دسته گذشته وارد«بادكوبه»شديم،«بادكوبه»شهرى است متوسط، نه