45كردم، چايى صرف كرديم، صالدات 1 زيادى هم در كشتى بود، يك ساعت هم روزنامه سفر خود را نوشتم، يك مرتبه هوا منقلب شد و دريا مضطرب گشت، اول كسى كه حالش منقلب شد، حقير بودم، قى زيادى كردم، گويا دنيا در نظرم چرخ مىزد، كشتى هم كمى مضطربشد، بعداز حقير«والدۀفراشباشى»قدرىمنقلبشده، يك مرتبه قى كرد،«والدۀ فرزند ميرزا علينقى»بحمداللّٰه حالش خوب بود، هيچ قى نكرد، حقير تا صبح افتاده بودم، بهمحض برخاستن قى مىكردم، تااول صبحنزديك به«بادكوبه» 2 شديم، دريا هم آرام شد.
قرنطينه
صبح سه شنبه نوزدهم، اوّل دماغۀ كوهى به نظر آمد، پرسيدم، گفتند: جايى كه گاهى اكثر حاج را كرانتين 3 پنج شش روزه مىكنند، اينجاست. نيم ساعت فاصله، كوهى ديگر ديده شد، و علامت كارخانههاى«بادكوبه»در نظر آمد، كشتى را آوردند نزديك پل چوبى خيلى طولانى، با طنابهاى بزرگ وصل كردند، آن وقت شخصى كه ريش سفيد كمى داشت، و كلاهى از پوست به وضع تركها در سر آمد. اهل كشتى جلو رفتند، دو سه نفر از عمله جات، با كمال احترام زير بغلش را گرفته، وارد كشتى شد، معلوم شد دكتر است و بايد ملاحظه صحت كشتى را كند، اول رفت به سرح كه از همه جا بدتر است، چون كشتى مريض الحمدللّٰه نداشت، به فاصلۀ يك ساعت مراجعت كرد، و كشتى را دوباره به «بادكوبه»حركت دادند، به فاصلۀ بيست دقيقه در لنگرگاه، پهلوى پلى لنگر انداخت،«بحر خضر» 4 كه درياى«بادكوبه»و درياى«مازندران»و درياى«طبرستان»و درياى«آبسگون» هم ناميده مىشود، دربارۀ او علماى جغرافيا خيلى اختلاف دارند، چون دورۀ 5 او خشكى