44اول غروب كه كشتى حركت كرد مشغول بودند.
جمعى هم از زن و مرد و روسها به ملاقات قنسول آمده بودند، خود قنسول هم در عرشه نشسته بود تماشا مىكرد، زن متكبّر فرنگى كه گويا زن حاكم آنجا بود، پهلوى او نشسته بود،«مشهدى هاشماوف»كه از«مشهد»به توصيۀ جناب«تاجرباشى»، انتظار ما را داشت، آدمى فرستاده بود كنار دريا كه شما شب را نرويد و خيلى تعارف كرد، حقير قبول مهمانى نكردم، گفتم با كشتى مىروم، آدم او رفت، يك دانه هندوانۀ خوب، و يك دانه خربزۀ بزرگ، و چند دانه پرتقال تعارف فرستاده بود، اوّل غروب كشتى لنگرها را كشيده، و سوتك زده راه افتاد، قنسول از بالاى عرشه به زبان«روس»تلفظى كرد، يك مرتبه تمام سربازها جواب دادند، دو مرتبه اين عمل تكرار يافت، گويا دعا بر«امپراطور»بود، آنها هم آمين مىگفتند، مدتى هم سكنۀ كشتى كلا[ ه] هاى خود را در دست، براى وداع با متوقفين حركت مىدادند، و آن زن كه گفتم، دستمال خود را حركت مىداد، و مردها هم كلاه خود را حركت مىدادند.
كشتى پشته واى
دو ساعت كشتى خيلى خوب حركت مىكرد، كشتى پشته واى و خيلى قشنگ و بزرگ، و سه سال است ساختهاند، اطاقهاى خيلى مزيّن، داراى دو تخت خواب، يك صندلى، يك ميز، يك تنگ بلور، دو گيلاس، يك شير آب به جهت شستن سر و رو، و لگن چينى، آيينۀ بزرگ، دريچهاى داشت به طرف دريا، اين فقره كه ما منزل كرده بوديم، در وسط كشتى بود، دالانى در وسط داشت، دو طرف اطاق، هر طرفى ده اطاق داشت، زنى«روس»كه بدخلق هم نبود، خدمتكار بود، خندههاى زيادى مىكرد، انگشتر فيروزۀ پستى، اهل منزل به او دادند، خيلى خوشنود شد، جاى زنگ اخبار را نشان داد كه هر وقت من را بخواهيد، اطلاع بدهيد.
عرشه كشتى
شب را تا دو ساعت دريا خيلى آرام بود، يك ساعتى روى عرشه راه رفتم، تماشا