42مىرفت، پيغامى آوردند كه قنسول مىگويد من در اينجا هستم و ميل دارم شما را ملاقات كنم، اگر ميل داريد به اين طرف بياييد، فورى برخاسته رفتم، سلام كرد و دست داد، حقير هم احوال پرسى كردم، پرسيدم كه ان شاء اللّٰه كى مراجعت مىكنيد؟ جواب داد: اگر برگردم سه ماه ديگر، ولى احتمال مىرود بروم به جنگ و برنگردم! سيگارى كشيد و دوباره رفت به شهر، به فاصلۀ يك ساعت كه يك ساعت به وقت حركت بود، دوباره آمد.
فورى خبر رسيد كه راه آهن مىآيد، مردم هجوم كردند به جهت گرفتن، اين دو جوان كه يكى«مشهدى على اكبر»و يكى«مشهدى آقا بابا»اسم داشتند، خيلى خودكشى كردند، سه بليت نمره اولى، و دو بليت نمرۀ سيّم گرفتند، بليت نمرۀ اولى هر يكى چهارده منات 1 و بيست كُوپك پول«روس»، و بليت نمره سيّم پنج منات و نيم و ده كوپك، پنجاه و چهار منات براى كرايه دادم و پنجاه پوت 2 هم بار داشتم، بيست و پنج پوت را موضوع كردند براى بليط، و پنج پوت ديگر هم دو منات و نيم دادم، نيم منات هم به يكى از عملۀ راه آهن انعام دادم، فورى اطاقى خوب براى ما معين كرد، بسيار خوب اطاقى بود، اين دو جوان را وداع كرده، راه آهن حركت كرد.
در ساعت شش از شب گذشته، راه [ آهن] خوب و نرم حركت مىكرد، يك استپ كه گذشتيم، غذاى پخته در قابلمه داشتيم صرف كرديم،«ميزرا اسداللّٰه»هم از اطاق خود آمد و احوال ما را پرسيد، معلوم شد دو منات داده و جاى آنها را به نمرۀ دوم آوردهاند، صبحى هم حقير رفتم اطاق او را تماشا كردم، خيلى خوب بود.
تازه شهر
صبح اول آفتاب رسيديم به يك استپ، قورى و استكان حاضر بود، قدرى آب جوش از استپ گرفته، چايى خورديم، نهار هم در راه آهن از بقيۀ غذاى شب صرف كرده، دو ساعت به غروب مانده وارد«تازه شهر»شديم، به شانزده ساعت از«عشق آباد»