41است، شش هفت شعبه مىشود، سرباز و صاحب منصب زيادى هم حاضر شده بودند، كه مىرفتند به طرف پطرزبورغ 1، كه بروند به جنگ«ژاپن».
«عشق آباد»در حقيقت اردوى لشكرى است نه شهر، ولى اكنون خيلى كم قشون بود، و هر شب و هر روز سربازهاى«روس»را روانه به طرف«پطرزبورغ»و از آنجا به جنگ«ژاپن»مىفرستادند.
چنانچه«منشور الملك»مىگفت، پانصد نفر سرباز در«عشق آباد»بيش نيست، با اين تفصيل همين امشب قريب شصت نفر سرباز، و مقدار زيادى نانهاى سياه صالداتى، 2 در راه حاضر كرده بودند، راه به اصطلاح خود آنها«درزال»شد، يعنى به تأخير افتاده بود، چهار ساعت و نيم به جهت كثرت بارندگى كه در طرف«مرو»شده بود، راه خراب شده بود، لهذا چهار ساعت و نيم در راه آهن مانديم.
وقت حركت«حاجى حسينقلى تاجر صادق اوف»، خود آمده بود كه با ما بيايد به راه آهن، جهت بليط گرفتن و راحت كردن جاى حقير، از خود او معذرت خواستم، دو نفر از اقوام خود، دو جوان خيلى معقولِ نجيب همراه ما كرد، كه خيلى اين دو طفل معطل شده و زحمت كشيدند، زبان«روس»هم مىدانستند، چون تا راه آهن از استپهاى قبل حركت نكند و تلگراف نكند كه چند جاى خالى دارد، در اين استپ بليت نمىدهند، از يك استپ تا ديگرى هم، يك ساعت بلكه كمتر طول مىكشد، در اين يك ساعت اشخاص مختلفه همه بليط مىخواهند، بليت دهنده هم«روس»[ است] ، كه ابداً زبان ديگرى نمىداند، واين فقره خيلى بد است، اى كاش يك مترجم فارسى زبان در«عشق آباد»در راه آهن مىداشتند، كه هم كار مردم سهل مىشد، و هم براى آنها بهتر بود.
كنسول مشهد
در حينى كه در راه منتظر رسيدن بودم، از طرف«قنسول 3 مشهد»، كه به«پطرزبورغ»