75
به ابطح خيمهها برپا نمودند
به شكر ايزدى لبها گشودند
چو بر مقصود خود آخر رسيدم
چنين روزى به چشم خويش ديدم
به ياد آمد مرا اين بيت نامى
كه باشد گوهر درج نظامى
چه خوش باشد كه بعد از انتظارى
به اميدى رسد اميدوارى
چنان دولت به من چون شد ميسّر
ز شوق وصل هوشم رفت از سر
نه نطقى تا كنم شكر خداوند
نه عقلى تا شوم خندان و خرسند
نه از بهر طواف كعبه قدرت
نه بر سعى صفا و مروه قدرت
بسان صورت ديوار خاموش
ستاده بىمقال و گشته مدهوش
چو صورت لال بودم تا زمانى
بدين منوال بودم تا زمانى
ز بعد ساعتى باز آمدم هوش
ولى گرديده بُد نطقم فراموش
كه تا آخر سخن آمد بيادم
گره را از زبان خود گشادم
نمودم سجده گفتم يا الها
تويى معبود بىهمتاى دانا
ز لطف بىكرانت شرمسارم
چگونه شكر اين نعمت گزارم
در توفيق بر رويم گشادى
به من هم مال و هم جان هر دو دادى
به مقصود و به مطلوبم رساندى
از اين درگاه نوميدم نراندى
ز تو منّت برم پروردگارا
كه محشورم نكردى با نصارا
چو كردم لطف شكر بىكرانش
نهادم رو به سوى آستانش
درى كو نام او باب السلام است
نخستين درگه بيت الحرام است
رسيدم چون بدان درگاه عالى
دل از شغل جهان بُد لا ابالى
ولى از بيم عصيان مىتپيدى
به رخ از انفعال اشكم چكيدى
چو چشم من به بيت اللّٰه افتاد
سرشك ديدهام بر راه افتاد
ز وصف خانۀ يزدان چه گويم
كه بالاتر بود از آنچه گويم
بلا تشبيه گويا نوجوانى
به قامت بود چون سرو روانى