74
شدى بعد از ده و دو فرسخ اعيان 1
حباب چشمها الوان الوان
روان گرديد هر كس سوى خرگاه
برآسودند آنجا تا سحرگاه
دگر پاشا به پشت زين برآمد
بدان رسم و بدان آيين برآمد
ز روى مردى آن مرد هنرور
روان شد جانب منزل چو صرصر
ز بعد چارده فرسخ قديدا
شدى از دامن صحرا هويدا
ز رنج راه در آنجا برآسود
همان در نيمۀ شب كوچ بنمود
روان گرديد بر وادى عسفان
ز بعد هفت فرسخ گشت اعيان 2
عنان را تافت تا منزلگه خويش
برآسود آن زمان در خرگه خويش
چو ثلثى رفت از شب آن يگانه
برون آمد ز خرگه شد روانه
چنان رفت اشهب صرصرتك او
كه بردى گوى از ميدان آهو
چو ده فرسخ دويد اندر بيابان
شد آنگه وادى فاطمه نمايان
رسيدند آن زمان آن دشتْ پويان
به سوى آن مكان لبيك گويان
ز هر سو خيمهها برپا نمودند
در آنجا تا به شب مأوا نمودند
كجا آن رهروان از شوق فردا
گرفتندى به جاى خويش مأوا
چو نيمى رفت از شب حاج و پاشا
كشيدند رخت را بر روى صحرا
[كنارسنگستان كعبه]
شده آخر شب هجران جانان
ز وصل يار روشن گشته چشمان
همه شسته ز دل وسواس شيطان
برون كرده ز سينه مهر ياران
به سنگستان كعبه رو نهادند
غم و اندوه را يك سو نهادند
ز بعد چار فرسخ پنجم ماه
نمايان گشت چون مه كعبة اللّٰه