71
[مرقد امامانبقيع]
دگر ز اولاد امجاد گرامى
كه هر يك بُد به عصر خود امامى
بُدند اندر جوارش چار معصوم
ز دست تيره بختان گشته مسموم
كه هر يك مخزن سرّ خدايند
شفاعت خواه در روز جزايند
بقيع از نور مرقدهاى ايشان
منوّر گشته چون خورشيد تابان
حسن آن ميوۀ قلب پيمبر
سرور سينۀ زهرا و حيدر
دويم مولا على ابن الحسين است
امام ساجد و نور دو عين است
سيم باقر شه علم اليقين است
امام پنجم و سالار دين است
چهارم باشد آن مولاى بر حق
كه دين و مذهب از وى يافت رونق
امام انس و جان مولاى ناطق
شه كون و مكان يعنى كه صادق
ز دل اين نكته چون آمد بگوشم
برون شد گويى از سر،عقل و هوشم
ز ديده اشك خونين مىفشاندم
كه تا خود را بدان درگه رساندم
به درگاهى كه دايم جبرئيلش
همى باشد ز آب سلسبيلش
به بال و پر بروبد درگهش را
كند در آستان منزلگهش را
پيمبرها از آن درگه شرفياب
جبينساى ملايكه است آن باب
چو بر اين دولت عظمىٰ رسيدم
به چشمان سرمه از خاكش كشيدم
منوّر شد چو چشمانم از آن خاك
نمودم پاى بوسى شاه لولاك
ز زينت آنچه مىبايست بودى
بدان شه آنچه مىبايست بودى
چو ره سوى حريم شاه جستم
بدان فردوس اعلا راه جستم
ز شادى سر برآوردم ز گردون
نمودم شكر يزدان از حد افزون
چو گرديدم بدان دولت ميسّر
شدى چشمم از آن مرقد منوّر
پس آنگه رو سوى زهرا نمودم
به درگاهش جبين خويش سودم