70
نمايان گشت نخلستانش از دور
بپا شد از براى مردمان سور
[شهر مدينه]
پس آنگه با وقار و با سكينه
روان گشتند تا شهر مدينه
دو فرسخ همچو صرصر مىدويدند
نه با پا بلكه با سر مىدويدند
كه تا شهر مدينه شد نمايان
ز پشت كوه چون خورشيد تابان
شكستند از تكبّر گردن خويش
برهنه پا و سر مانند درويش
روان گشتند به سوى درگه شاه
ندانستم چسان طى گشت آن راه
به دل گفتم دلا اينجا مدينه است
كه دايم مهر او در قلب و سينه است
بگفتا آرى اين يثرب زمين است
مقام و مرقد سالار دين است
نبىّ المرسلين در اين مكانست
شه دنيا و دين در اين مكانست
در اينجا سيّد و سرور به خواب است
در اينجا شافع محشر به خواب است
در اينجا احمد مختار باشد
در اينجا آن شه ابرار باشد
شه امّى لقب اينجاست اينجا
رسول با حسب اينجاست اينجا
حبيب ذوالجلال اينجاست اينجا
نبى بيهمال اينجاست اينجا
در اينجا ساكن است آن شاه لولاك
كه از نورش منوّر گشته افلاك
مه بدر الدُّجى در اين زمين است
شه شمس الورى در اين زمين است
در اينجا صاحب تاج لوا است
در اينجا ختم حبل انبيا است
نمىبينى كه يثرب تابناك است
ز نور مرقد آن نور پاك است
اگر پرسى ز اولادش كدامين
بود در نزد آن طه و ياسين
به نزدش باشد آن يك دانه گوهر
كه بودى قرّةالعين پيمبر