50
بگفتندى خراج و باج خواهيم
نود تومان از اين حجاج خواهيم
عجم آقاسى ما هم برآشفت
سخن را تند با آن ناكسان گفت
به طول آخر كشيد آن گفتگوها
به يكديگر ترش كردند روها
كشيدند از كمر شمشيرها را
رها كردند از ره تيرها را
به آتش خانهها راهى گشودند
تفنگها را به هم خالى نمودند
يلانِ قافله چون شهره شيران
ستادندى به جنگ آن دليران
به روى پل به هم آميختندى
بسى از يكديگر خون ريختندى
ميان كاروان خالى شد از مرد
هر آن كس پهلوان بُد جنگ مىكرد
چو خالى يافتند آن كاروان را
بدين سو تافتند آنگه عنان را
يلان حاج چون شير غضبناك
جهاندند اسب خود را چست و چالاك
سر ره را گرفتندى به ايشان
شدى احوال ايشان بس پريشان
شترها را به آب انداختندى
از آن،آن روميان دل باختندى
(8)به ضرب خنجر و با تيغ بران
دريدند و بريدند آن جوانان
چو زخم تير و خنجر را چشيدند
ز هم 1از جنگ،دست خود كشيدند
بزرگ آن لعينان پست گرديد
چو سگ حجاج را پابست گرديد
چو نخجير 2آن لعين را دست بستند
سر و دستش به ضرب تيغ خستند 3
سپه از ضرب تيغ آن هژبران
نهان از زير پل گشتند ترسان
به يك دفعه برآمد بانگ تكبير
ز اهل قافله چون نعرۀ شير
نمودندى ز ميدان گوى را چون
فتادند آن زمان بر روى هامون