48
چو كردندى مسافت پنج فرسنگ
به كوى پردلى كردند آهنگ
در آنجا بارهاى خود گشودند
شبانگاهى در آن وادى غنودند
سحرگه شد روان آن رودخانه
سوى صحرا به آهنگ و ترانه
جرس با نغمۀ خود زنگ مىزد
فرس هم نعل را بر سنگ مىزد
كه تا طى،هفت فرسخ را نمودند
پس آنگه بار را در دژ گشودند
كه او اقنعه قارشش بخوانند
نشان روم،ايران را بدانند
دژى مستحكمى بس باشكوهى
بنايش بود در بالاى كوهى
زدى رومى در آنجا جوش چون مور
نگه را خيره مىكردند از دور
دو روزى اندر آن دژ لنگ كردند
پس آنگه سوى دشت آهنگ كردند
جرسها آمدند اندر فغان باز
گرفتند از براى قافله ساز
كه اى حجاج بيتاللّٰه بتازيد
سبكتر زين،عنان خويش بازيد
نمىزيبد به مردان اين سه فرسنگ
ببايد رفت تا اسبان شود لنگ
غرض آن روز بيش از آن سياحت
نكردند و نمودند استراحت
شبى اندر قراحمزه غنودند
سحرگه بار از آنجا نمودند
به دستور نخستين طى شد آن راه
ره منزل دگر گرديد كوتاه
رباطى بد خراب آنجا فتادند
همه تنگ فرسها را گشادند
كشد آواز چون مرغ سحرگاه
فتادندى دگر چون سيل بر راه
شبى آنجا نمودند استراحت
سحر كردند باز عزم سياحت
فتادندى به راه چون بحر حجاج
نمودندى گذر چون جنگل كاج
چه چنگل رسته كاجش قاف تا قاف
فلك زان كاجها دزديده بُد ناف
به هر چندى كه آن ره را بريديم
نشان از طول و عرض او نديديم
بپيمودم رهش را شش فرسنگ
به منزلگاه قارچايى شد لنگ
در آن وادى هجوم آورد رومى
چو بز ويران كند روخيل تومى!