47
روان بودى عجم آقاسى از پس
كه آسيبى به مردى نايد از كس
جوانان هر طرف در نيزه بازى
نمودندى گهى هم ترك تازى
كه تا شد چهرۀ منزل پديدار
در آنجا بُد كليسياى بسيار
جرس را مىزدند از بهرشان زنگ
مسافت شد بدين آيين سه فرسنگ
تمامى خيمهها برپا نمودند
بر عيسائيان مأوا نمودند
بپرسيدم ز نام آن دهستان
بگفتندم كه نام اين شروان
در آنجا تا به نيم شب غنودند
پس آنگه كوچ از آن منزل نمودند
بدان آيين و با رسم نخستين
روان گشتند چون سيلاب زورين
چو شش فرسخ ره منزل بريدند
به اپاران،خرگه را تكيدند
بُدى اين سرزمين ارمنستان
به هر سو بد كليسيا فراوان
چو سر زد ماه از گردنده گردون
فتاد آن سيل ديگر روى هامون
ز گرد سمّ گلگونهاى چالاك
كشيدى توتيا بر چشم افلاك
[خروج از خاكايران و ورود بهكشور عثمانى]
عنان تا پنج فرسخ تافتندى
به هم چرخ و زمين را بافتندى
به سوى قُرخ و كرمانلر رسيدند
ز سينه آه سوزان بركشيدند
كه آخر شد ولايات عجم آه
نباشد كس به فرمان شهنشاه
به شهر خود همه شير ژيانيم
كنون خوار و ذليل روميانيم 1
شبى با غم در آن وادى غنودند
سحرگه كوچ از آن منزل نمودند
زبانها بسته شد از نام حيدر عليه السلام
دكانها تخته شد از بيع گوهر
ز بيم روميان چون موش گشتند
چو شمع صبحگه خاموش گشتند
سحر از سرزمين شاه ايران
روان گشتند با آه و به افغان