35
[ميانه]
ز يك روز دگر باز از ميانه
نمودم بار گرديدم روانه
جرس زد بانگ كى بيمار رنجور
تعب باشد ترا اين منزل دور
تعب بسيار مىبايد كشيدن
كه راه هفت فرسخ را بريدن
فراز و شيب اين ره هم همان است
به قپلانتو تو گويى توأمان است 1
چو گرديدم روان از آن ولايت
همان بد راه و كوه و آن حكايت
كه تا بر تركمان 2انداختم بار
تن خسته،دل رنجور و بيمار
چو زنگى شب از خرگه برون شد
پرند آسمانى قيرگون شد
جرس زد بانگ بربنديد محمل
كه ره سخت است و نزديك است منزل
تن خسته،تب سوزان،دل تنگ
نمودم بار و طى كردم سه فرسنگ
كه تا سر زد ز جيب آسمان هور
رخ قاراچمن بنمود از دور
زدم خرگه كنار كشت و كارش
فرح بخشاى دل شد سبزهزارش
چو شد رخسار مهر خاورى زرد
فلك از وسمه ابرو را سيه كرد
زدم مضمار بر ساز جرس باز
به آهنگش جمل شد نغمه پرداز
به هودجِ سِحْر،صحرا را دميدم
سه فرسخ راه منزل را بريدم
سحرگه چون از آن قصر مدوّر
برون آمد عروس مهر خاور
نمايان منزلم گرديد از دور
كه بر عباس نيكى 3بود مشهور
ميان زرع 4خرگه را تكيدم
در آن معموره تا شب آرميدم