32
شبانگه چون عروس زر عمارى 1
شد از آن غرفۀ نيلى فرارى
برون رفتم ز كوى آن جوانمرد
به همراهم دو منزل راه طى كرد
جرس اندر عراق اين نغمه برداشت
كه نازم مادرى را كين پسر داشت
به همراهى آن فرخنده سرهنگ
نمودم طىِّ وادى تا دو فرسنگ
كه تا در قريۀ راكان رسيدم
در آن معموره روزى آرميدم
شباهنگام از آن سر منزل خوش
برون رفتم به صحرا با دل خوش
جمل بر سبزهزار دشت مينو
جهانيدم به صحرا همچو آهو
در آن دشت زمرّدفام گلرنگ
جرس چون ارغنون بگرفت آهنگ
كه كن نظارۀ صحراى اخضر
دماغت را معطّر كن معطّر
كه تا شش فرسخ اين ره همچنين است
هوا ابر و سوادش دلنشين است
نسيمش گويى از فردوس خيزد
كه بوى عنبر از جيبش بريزد
به سرعت طى مكن اين دشت را تو
غنيمت بشمر اين گلگشت را تو
منم آهسته طى ره نمودم
به خرّم دره 2منزلگه نمودم
ده معمور و جاى دلنشين بود
فراوان آب و خرم سرزمين بود
رخ خورشيد چون شد زعفرانى
به شيب آمد ز قصر آسمانى
جرس زد بانگ،بربنديد محمل
كه شش فرسنگ باشد راه منزل
[سلطانيه و زنجان]
ببستم بار از آن نيك منزل
ولى ماندى مرا اندر پىاش دل
كه تا راهم به سلطانيه افتاد
فداى دِهْ چنين شعر لعين باد
شب از آن شهر ملعون باربستم
به طنبور جرسها تار بستم