29
    
      شباهنگام جرس برداشت افغان 1
      كه بيرون رو از اين خرّم گلستان 
      
      
        جمل گرچه مسافت كيش باشد 
      ولى نُهْ فرسخش در پيش باشد 
      
      
        بهارم در نظر،گل در گريبان 
      برون رفتم از آن خرّم گلستان 
      
      
        ببين شومى اقبال زبون را 
      غلط كردى چرخ واژگون را 
      
      
        كز آن جنّتسرا بيرونم آورد 
      به استعجال سوى دوزخم برد 
      
      
        كه او را منبره گويند مردم 
      ميان منزلان نامش شود گم 
      
      
        چو خرگاه سيه را شب بپا كرد 
      جرس بانگ رو آ رو را بنا كرد 
      
      
        چو زرين مشعل مه شد فروزان 
      برون رفتم از آنجا سينه سوزان 
      
    
  
  
    
      [قزوين] 
    
  
  
    
      چو گرديدم خلاص از كوى برزخ 
      نمودم طىِّ وادى چار فرسخ 
      
      
        نمايان گشت باغستان قزوين 2
      بهار قوش و تابستان قزوين 
      
      
        هوايش را نبودى اعتدالى 
      به هر دم مىشد از حالى به حالى 
      
      
        گهى فصل ربيع و گه زمستان 
      گهى بُد سنبله 3و گاه ميزان 
      
      
        بهارش را نبود چندان صفايى 
      رسن بدتيره خاك و بد هوايى 
      
      
        به شهر اندر شدم در حين گرما 
      صباحش لرزه بگرفتم ز سرما 
      
      
        در آن وادى ده و دو روز ماندم 
      به هر ساعت به فصلى عيش راندم 
      
      
        نبردم فيض از باغ بهارش 
      بلى ديدم صفا در سبز 4كارش 
      
      
        بريده كرزه بر كرزه 5خيابان 
      به يك قامت درو و رسته درختان