47پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه ديد خورشيد غروب كرده است،رو به قبله نموده چنين گفت:خدايا،على در حال فرمانبردارى از تو بوده است، خورشيد را براى وى برگردان.
اسماء مىگويد:خورشيد در حالى كه صدايى شبيه صداى حركت سنگ آسياب از آن به گوش مىرسيد شروع كرد به بازگشتن و بالا آمدن،تا اينكه در جايگاهى كه وقت نماز عصر است قرار گرفت، على عليه السلام از جا برخاسته نماز عصر را بجا آورد،آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد در حالى كه از آن صدايى شبيه صداى حركت سنگ آسياب به گوش مىرسيد،همين كه خورشيد غروب كرد تاريكى همه جا را فرا گرفت و ستارگان آشكار شدند.
اين حديث را ابن تيميه 1و ابن كثير 2از كتاب حسكانى نقل كردهاند.
سوّمين نفرى كه حديث را از اسماء روايت كرده است امحسن دختر حضرت على عليه السلام است،شاذان فضلى به سند خويش از فاطمه دختر حضرت على عليه السلام روايت نموده كه وى از امحسن شنيده كه اينگونه از اسماء دختر عميس نقل كرده است:
در جنگ خيبر پس از پايان يافتن جنگ،على عليه السلام مشغول تقسيم غنيمتهاى جنگى بود،اين كار تا غروب خورشيد ادامه يافت،پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت على عليه السلام پرسيد:آيا نماز عصر را خواندهاى ؟ على عليه السلام پاسخ داد:نه.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد و خورشيد بالا آمد،نور خورشيد تا ميانۀ مسجد را روشن ساخت،على عليه السلام نماز عصر را خواند،