63شاد و سرحال، گفتم چه شد؟!
گفت: حاج آقا! خداوندِ كريم، به كريم، مادر داد! دستور شما را عمل كردم، و يك ساعت پيش با دلهره به خانه تلفن زدم، خانۀ ما غوغايى بود.
گفتند: اكنون همسرت به پا خاسته است و خود خانه را تميز مىكند و...»
آنگاه روى كرد به من و با لحنى بسيار صميمى گفت: ببين، با خدا خيلى «خودمونى» حرف بزن! در «حِجْر اسماعيل» بنشين و زمزمه كن و بگو: خداوندا! تو به ابراهيم در كهنسالى اسماعيل دادى، من جوانم، آيا سزاوار است انتظار مرا برآورده نكنى؟ اى خداى ابراهيم، اى خداى اسماعيل به من ابراهيم بده، اسماعيل بده و...
مرد لحنى بس گدازنده داشت، گويا خود با خدا زمزمه مىكرد و نتيجه زمزمه را مىديد، نمىدانم اين را هم گفت و يا من تصميم گرفتم كه اگر خداوند لطف كرد و پسرى داد، برايش يكى از سه نام ابراهيم، محمّد يا اسماعيل را برگزينم و اگر دخترى عطا كرد فاطمه و يا هاجر را.