107آمدهام.
از اينكه اين مشكل به راحتى حل شد خدا را سپاس گفتم ولى مشكل دوم آن بود كه كاروان حركت كرده و من بايد همراه اين زائر به عرفات بروم، آن هم با كمبود وسيلۀ نقليه و شلوغى راه و ندانستن محل خيمهها.
بهرحال از خدا استمداد جستيم و سرانجام وسيلهاى پيدا شد و هر دو نفر سوار شديم.
مسافران معمولاً محل سكونت و خيام خود را در عرفات مىدانستند و به موقع پياده مىشدند، اما من نمىدانستم، راننده هم نمىدانست. يكى دو مرتبه از راننده خواستم تا قدرى جلوتر برود، او هم مقدارى جلو رفت ولى به محلى رسيد كه گفت ديگر از اينجا جلوتر نمىروم و ما به ناچار پياده شديم. در اين حال ناگهان به ذهنم خطور كرد كه مطوّف ايرانيان «محمد على امان» است، خوب است سراغ او را بگيرم و از اين طريق خيمهها را پيدا كنم، مشغول نگاهكردن به تابلو راهنما بودم كه ديدم آقاى عسكرى، يكى از مديران سابقهدار با حالتى مضطرب و خسته دنبال خيمههاى خود مىگردد. به ما كه رسيد، پرسيد: خيمههاى ما كجاست؟