106شدهاند، لباسها همه سفيد است و يافتن او بسيار دشوار.
در آن زمان ستادى براى گمشدگان تشكيل شده بود كه به آنان مراجعه كرده قضيه را گفتم، آنها با برخورد بدى به من گفتند: بايد به ستاد گمشدگان در منا بروى و من مأيوس بيرون آمدم.
از طريق بازار ابوسفيان به مسجدالحرام مىرفتم و گاهى هم زير لب لبيك مىگفتم، كمى كه جلوتر آمدم، ديدم دو نفر مىآيند؛ يكى نسبتاً قدى رشيد دارد و بسيار خوشچهره است و فردى هم همراه اوست. كمى دقيقتر كه شدم 90% احتمال دادم يكى از آنان همان حاجى گمشدۀ ساوهاى است! به سرعت به طرف آنها رفتم و ديدم حدسم درست است. خواستم با پرخاش با او سخن بگويم كه ديدم آن آقا به من اشاره كرد: آرام باشم؛ يعنىهشدار داد كه تو در حال احرامى پس مراقب باش. آنگاه از من پرسيد: اين حاجى شما است؟ گفتم:
آرى. سپس از حاجى ساوهاى پرسيدم: پس شما كجا رفتيد؟ گفت: كفشهايم را گم كردم، مقدارى دنبال آنها گشتمآخر همپيدا نكردم وهم اكنون با پاى بىكفش