28اصحاب و غصب حقوق او خاطرش را آزرده كرده است.
زينب مادر را مىديد كه شبانه از خانه بيرون رفته و يك يك خانههاى مهاجر و انصار را مىگردد و آنان را به يارى شوى خود مىخواند ولى آنها در پاسخ او مىگويند: دختر پيغمبر! ما با ابوبكر بيعت كرديم واگر على عليه السلام پيشدستى مىكرد. بيعت او را مىپذيرفتيم!
على عليه السلام مىگفت:
مىخواستيد جسد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خانه بگذارم و براى طلب خلافت با مردم بجنگم؟! زهرا مىگفت:
شوهرم وظيفۀ خود را چنانكه بايد انجام داد و پاداش مردمى كه حق او را به ستم گرفتند با خداست.
* * *
زينب همۀ اين حوادث را مىديد و گمان دارم منظرۀ دلخراش ديگرى را كه در كودكى وى رخ داد هرگز از ياد نبرد.
او هميشه به خاطر داشت كه چگونه عمر به نام «جلوگيرى از اختلاف كلمه!» به خانۀ زهرا حمله برد تا على را به بيعت ابوبكر وادارد.
هنوز آواز زهرا در گوش زينب طنين انداز است كه چون نزديك شدن آنان را به خانۀ خود احساس كرد، فرياد برداشت:
«پدر! پس از تو از عمر و ابوبكر چه ها ديدم!»
به دنبال اين استغاثه، مردم پراكنده شدند و عمر با حالتى محزون نزد ابوبكر رفت تا بايكدير به خانۀ فاطمه رفته، از او دلجويى كرده و خشنودى خاطر او را جويند.