38زياد بود، چنانچه دو نفر از عرب، و سه رأس اسب از آنها كشته شد. از قرار تقرير همراهان، گويا يكى از تيپ عرب را، بنده با گلوله به درك واصل كرده بودم.
بالاخره هر چه باروت داشتيم تمام شد، و از خارج كسى به امداد ما نيامد، عرب قريب هشتاد سوار بودند، مطمئن شدند كه ديگر در تيپ ما قورخانه 1 باقى نمانده، يك دفعه همه هجوم آوردند، كه هر نفرمان به دست چهار نفر عرب مانديم، شش نفر از ما زخمى شد، يكى بنده بودم و يكى آن ميرزانامِ آدم 2 بنده، چهار نفر از سوارهاى جنگى كه [يكى] از آنها، دو روز ديگر مرد، چنان لخت و برهنهمان كردند كه تنبان در پاى احدى باقى نگذاشتند، اسب و اسباب جبلىها و تاتارخانه را به كلى گرفتند، به علاوه يك قافله هم در جلو ما بود، كه قريب پنجاه شصت چار 3 و بار داشتند. آنها را هم به صورت ما كردند، و در نهايت پريشانى از منزل كه «دلى عباس» باشد، مراجعت كرديم.
پاى پياده، گرسنه و برهنه، كيفيّت ماجرا را به والى بغداد نوشتيم، تأسف زياد خورده، ده تومان نقد بفرستاده، بنده انعام داده، كاغذ معذرت نوشت. آن «يوزباشى» 4سوار منزل «دلى عباس» را معزول كرد، دوباره خواهش كردم برقرار نمود. سه هزار لشكر براى نظم آن راه بيرون فرستاد، كه هيچ ثمرى به درد ما نداشت، و اين كار را براى محافظت و نظم مملكت خود مشغول داشت. هرچه اسباب تدارك سفر «شام» و همراه داشتيم، به يغما رفت.
«نواب رضاقلى ميرزا» كه «نايب الاياله» ملّقب است، در «بغداد» وطن دارد، پسر فرمان فرما، «حسنعلى ميرزاى» مرحوم است، چندان خصوصيّت 5 هم فيمابين ما نبود، نهايت بعد از شنيدن اين ماجرا، محبت نموده دو دست رخت، و پارهاى اسباب و ملزومات سفر، براى بنده فرستاد.