26حمام را بست. گماشتۀ «امير» كه در سربينه بود وحشت كرد. «اعتمادالسلطنه» گفت: اگر حركت كردى و صدايى بلند ساختى هر آينه به حكم دولت سر خود را به باد خواهى داد.
وى از ترس دم در كشيد و خود «اعتماد السلطنه» با يكى در اندرون حمام وارد شد، «امير» را نشسته ديد، به همان دستور سابق ادب به جاى آورد.
«امير» چون او را ديد دانست كه كار دگرگون است و امروز «اعتماد السلطنه» بايد انتقام بكشد و روز مكافات پيش آمده است فوراً به «اعتماد السلطنه» گفت: دانم به چه كار آمدهاى، اكنون از زر و جواهر و نقد هرچه كه بخواهى مىدهم، لحظهاى به اهمال بگذران و وسيله بساز كه سر كار «عزت الدوله» ملتفت شود و به نجات من بشتابد، در اين صورت با حضور او از كشتن من معذور خواهى بود نه مجبور ...
«اعتماد السلطنه» جواب داد، اين راز پنهان نخواهد ماند، همه مىدانند كه من وارد حمام شدهام و هر حيلتى كه به كار برم خيانت به دولت معلوم خواهد شد! و سر من به باد مىرود...
«امير» از زندگانى مايوس شد و گفت: سر من حاضر است هر چه مىخواهى بكن و به هر چه مأمورى بگو تا ميران غضب معمول دارند.
«اعتماد السلطنه» گفت: من هرگز به كشتن تو سخن نرانم ولى محض امتثال امر همايونى به لفظ خودتان به سلمانى بگوييد كه چند فصد از شما بكند كه خون بسيار بيرون آيد و به راحت درگذريد. امير از شنيدن اين سخن در آن حالت نهايت رضامندى را حاصل كرد و مشعوف شد ... 1 لهذا خود به فصد امر كرد كه چند رگ او را نشتر زند و خون از چند جاى روان شد و اعضاى او سست شد و فىالحال جان داد و «اعتمادالسلطنه» فوراً از حمام بيرون آمد و سوار اسب شده به چاپارى روانه دار الخلافه شد. 2
«حاج على خان» دنبالۀ جريان را شبى در حال مستى چنين بازگو كرده است:
قدرى كه خون جارى شد، رنگ «امير» پريد و بعد خاكسترى شد به كارگر گفت: در عقب