44در اين خاندان كريم از بنى زهره، گرامىترين مادر، كه بشر مىشناخت، در مكه تولّد يافت و رشد كرد و بالنده شد و جوانان قريش آرزوى وصلت با او را داشتند؛ چرا نداشته باشند؟! در حالى كه او دختر فروزندۀ قريش بود، كه در حسب و نسب و كرامت و شرافت مانندى نداشت. چهبسا روح و قلب آمنه از دور شيداى پسر عمويش عبداللّٰه - برجستهترينِ جوانان قريش - بود و بديهى است كه قلبش مىتپيد و اندوه، دلش را مىآزرد، آنگاه كه خبر نذر عبدالمطّلب در ذبح عزيزترين فرزندش عبداللّٰه را از زبان مردم مكّه مىشنيد.
وقتى كه فدا آمد و عبداللّٰه از قربان شدن معاف گرديد و هلهلۀ شادى در مكّه پيچيد، قلب آمنه هم با شادمانى آرام گرفت! چون عبدالمطّلب از نحر صد شتر فارغ شد، با گروهى از سرشناسان بنىهاشم، راهىِ خانۀ بزرگ بنىزهره (وهب پسر عبدمناف) گرديد، در حالى كه فرزند گرانقدرش عبداللّٰه، در كنارش بود.
آمنه مىپرسيد، گروه بنىهاشم براى چه آمدهاند؟
در اين هنگام مادرش «برّه» پيش آمنه آمد تا خبر خواستگارى را با او در ميان بگذارد. پدرش وهب آمد و با نرمى گفت: «شيخ بنىهاشم آمده تا براى پسرش عبداللّٰه همسرى برگزيند.» پس با عجله نزد ميهمان بزرگوارش آمد و آمنه را تنها گذاشت، تا مجال انديشيدن يابد.»
بدينسان، آفريدگار جهانيان آمنه را به همسرى، براى جوانمردى از بنىهاشم - كه محبّت و علاقهاش دلهاى اهل مكّه را به تسخير در آورده بود - برگزيد. و در آن زمان قلبِ پاكِ آمنه، در برابر اين پيش آمدِ غير منتظره تپيد! سينه بر سينۀ مادرش «برّه» نهاد تا براى آرامش قلب خود مدد گيرد.
اين خبر در مكّه پيچيد و شهر براى جشن عروسى آن دو جوان شريف آماده شد؛ زيباترين جوانِ قريش و مكّه و پاكترين و گرامىترين دوشيزۀ دنيا. فانوسها در اطراف حرم افروخته شد و سران و بزرگان قريش در دارالندوه جشن گرفتند، اين جشنها سه شبانهروز ادامه داشت تا آمنه به حجلۀ همسر عزيزش آمد، خانهاى ساده كه با آن محبوب عزيز زيباتر از كاخهاى جهان بود!