38سيراب گشتند.
رقيقه دختر ابىصيفى به همين مناسبت اين اشعار را سرود:
بشيبة الحمد أسقى اللّٰه بلدتنا
«به دعاى شيبة الحمد (عبدالمطّلب) خدا شهر ما را سيراب كرد، در حالى كه باران را نمىديديم و بارشى نبود.
آنگاه آب از هر طرف جارى شد و چهار پايان و درختان زنده شدند.
اين منّت خداوند بود كه به ميمنت آن نيك فال و بهترين كسى كه روزى «مُضر» را به وجودش بشارت داده بودند، شامل حال ما شد.
آن وجود مبارك كه ابرها به بركتش ببارند، و در ميان خلق مانند او و به بزرگىاش، نظيرى نيست!»
آرى، پيوند ايمانى ميان جد بزرگ پيامبر عبدالمطّلب با آفريدگار هستى پايدار بود و او خدا را بر آيين ابراهيم پرستش مىكرد و آن هاتف كه در خوابِ «رقيقه» آمد، اشارهاى بود از خداى متعال و نشانهاى بر اينكه نبوّت در نسل اين مرد پاك و وجود مبارك او خواهد بود، كه چون با دعا از خدا طلب باران كرد، خدا بىدرنگ دعايش را به اجابت رسانيد و اين خود دليلى است بر گنجينۀ قلبِ پاك تهى از شرك و صفاى نفس و روشنى باطن كه تمام وجودش رابه خدا متوجه مىساخت و خدا خواستۀ او را برآورده نمود.
عبدالمطّلب خبر آمدن پيامبرى را شنيده بود و آرزو مىكرد او از دودمان وى باشد و بدين منظور در انجام هر عملى كه رضاى خداى را دربرداشت شتاب مىگرفت. يكى از روزها در سفر يمن بر يكى از بزرگان «حمير» وارد شد. نزد وى، مردى را از اهل يمن ديد كه عمر طولانى داشت و كتابهاى فراوانى را خوانده بود.