28زيارت، گاهى از اين مقوله است. يعنى اگر انسان برود و ببيند و خود را در فضاهاى خاطرهآميز قرار دهد و در شعاع يك پرتو قرار بگيرد، چه بسا كه حرارت معنى، وجود يخكردۀ زائر را گرم كند و فروغ ديدار، خانۀ دل را روشن سازد و ديدۀ اهل نظر، مسِ وجودش را كيميا كند.
منتها، صرفِ رفتن كافى نيست، «ديدن» هم لازم است تا به شهود جمال حق نائل نشود، آتشگيرۀ عشق، وجودش را مشتعل نمىسازد. اگر رفت و ديد و به شهود رسيد و زيبايى حقيقت و جمال فضيلت را دريافت، بهطور طبيعى، «معرفت» هم مىيابد.
به قول هاتف:
چشم دل باز كن، كه جان بينى
اينها همه درست است، ولى به همان شرط نخستين، يعنى گشودنِ چشمِ دل!
فيضِ «حضور» و كيمياىِ «نظر»
وقتى كسى در مدار عشق قرار گرفت و در حيطه و قلمرو محبتِ الله و اولياء الله وارد شد، خودِ اين محبت چارهساز است.
مگر مىشود انسانى خدا را دوست داشته باشد ولى خدا او را دوست ندارد؟ (حديثش در قسمت پيش گذشت)
مگر مىشود كسى شيفتۀ پيامبر باشد ولى پيامبر به او بىتوجه باشد؟
مگر مىشود كسى خدا را ياد كند ولى خداوند، او را ياد نكند؟